روز قسمت بود و همه جمع.....
هر که از خدا چیزی می خواست یکی پایی برای دویدن،یکی بالی برای پریدن دیگری دستی برای خزیدن....
کرمکی امد نزدیک:خدا گفت تو بگو از من چه میخواهی؟
کرم سر به زیر انداخت و گفت: چیز زیادی از تو نمیخواهم تنها کمی از نور خود را به من ده...
و خدا از نور خود به او بخشید و او شد کرم شب تاب...
و خدا گفت کاش می دانستید که این کرم بهترین را از من خواست.
(این مطلب قشنگو خانم طالبی برا من نوشته بود منم نوشتم برا همتون که لذت ببرین،عزیززاده)
تاریخ: 3 اسفند 1390برچسب:روز قسمت,کرم,هدیه ی خداوند,مطلب آموزنده,مطلب عارفانه,عرفان,خدا,خواستن,اجابت خداوند,
ارسال توسط
آخرین مطالب